سلام به همه دوستان و همچنین ماه مبارک رمضان رو به همه عزیزان تبریک میگم.سرتون درد نمیارم یه خورده از مشکلم براتون میگم ممنون میشم کمکم کنین.راستش دختر خانمی هستم 21 ساله و دانشجو. 6 سال پیش وقتی دبیرستانی بودم از یکی از دبیرای دبیرستان که خانم بود خیلی خوشم اومد یه شخصیت عجیبی داشت که تا حالا تو وجود هیچکس ندیده بودم همیشه وقتی میدیدمش آرزو میکردم بتونم باهاش هم صحبت بشم یه یکسالی گدشت و من به طور عجیبی به این خانم نزدیک شدم طوریکه باهاش رفت و آمد داشتم و مرتب باهاش در تماس بودم خیلی بهش وابسته شده بودم طوریکه اگه میفهمیدم مثلا دوستام هم باهاش در تماس هستن حسودی میکردم و از دستش دلخور میشدم حتی وقتایی ازم دلخور میشد حاضر بودم همه دنیارو بهش بدم ولی ازم دلخور نباشه حتی خونواده م هم از این ماجرا با خبر بودن از اینکه علاقه خاصی بهش پیدا کرده بودم.و گاهی هم حس میکردم خونواده م تلاش میکنن که از هم دورمون کنن یه خاطر تفاوت سنی که داشتیم.البته اون هم با غروری که داشت گاهی اعتراف میکرد که به وجودم عادت کرده و من امیدوارتر و خوشحال تر میشدم.تا اینکه یه روز به تماس های تلفنی که داشت مشکوک شدم چون وقتی با دوستام حرف میزد ازم پنهون میکرد وقتی میپرسیدم جواب سربالا میداد خلاصه یه مدت همش تماس های طولانی داشت من فکر میکردم یکی داره زبرآب منو پیشش میزنه اومدم و اون شماره رو از روی تلفنش برداشتم خلاصه یه مشکل خونوادگی بود که اصلا نه به من ربط داشت نه به دوستای من وقتی فهمید که شماره از روی گوشیش برداشتم ارتباطش با من قطع کرد و ضربه روحی شدیدی به من خورد یکسال گدشت تو این یکسال کلی عذرخواهی کردم و واقعا پشیمون بودم از کاری که کردم ولی هیچ جوابی به پیامای من نمیداد تا اینکه یه روز گفت حاضر حرفامو بشوه رفتم حرف زدم روز بعد گفت نمیتونه منوببخشه منم بهش حق میدم خلاصه نزدیک روز معلم بود گفتم برم با یه هدیه شاید بتونم از دلش دربیارم اما میگفت هیچی ازمن قبول نمیکنه و نمیبخشه من گفتم شاید بیاد دم درخونه ش خیلی منتظرش شدم اما یه دفعه شوهرش اومد بیرون و با حالت فریاد و عصبانی به من میگفت چی از جون خانم من میخوای؟من سکوت کردم و رفتم الان سه سال باهم هیچ ارتباطی نداریم خیلی دلم میخواد باهاش حرف بزنم وبراش توضییح بدم اما هر بار بهم گفته که اگه مزاحمش بشم به همسرش میگه اونوقت میاد جلودرخونمون آبروریزی میکنه خلاصه یادم بود یه همکار و دوستی داشت که باهاش خیلی صمیمی بود از خواهر بهش نزدیکتر بود من سه ماه پیش رفتم هرطور شده این دوستش پیدا کردم به بهانه کتاب رفتم دیدنش البته من هم این دوستش میشناسم یه سال دانش آموزش بودم خلاصه میخوام بهش بگم که پادرمیونی کنه و یه فرصت برام بگیر اما چندتا چیز میترسم یکی اینکه همیشه میگفت دوست نداره همکاراش بفهمن که با دانش آموزیش که من باشم ارتباط دوستانه داره از طرفی نمیخوام همکارش متوجه بشه که به بهانه کتاب اومده بودم سراغش ولی هدفم چیز دیگه ست.دیگه اینکه همیشه تاکید میکرد که دوست نداره کسی از علت قطع ارتباطش با من باخبر بشه مشکل اصلی من اینجاست که نمیدونم چطوری بایدباهمکارش مطرح کنم و چی باید بگه که بتونه اون خانم قانع کنه چون مغرور.ممنون میشم اگه کمکم کنین.لازم بگم که پادرمیونی همکارش تنها راه حل منه.